آخر نمی شود ننوشت,
معلم از شما.
بگذار معلم برای موضوعی
که دادی, انشاء بخوانم
موضوع: از -نزدیک ترین- دوستتان چه یادگرفته اید؟
آقا, اجازه!
یاد گرفته ایم سنگین باشیم,
البته ما نمی دانیم سنگین بودن یعنی چی!
فقط میدانیم یعنی خودمان را گرفتن
اما نمی دانیم برای چی و کی؟!!
امشب که برف می آمد دلم می خواست کمتر
تنها باشم... دل می خواست کسی بیاید
پیامکی رفت....اما... جوابی نفرستاد که راستش
تاریخ اعتبار شارژ برای شما تمام شده بود، او می گفت
یاد گرفته ایم شب هایمان که حداقل مال
خودمان است مثل
روزهایمان که مال دیگران است برنامه ریزی شده باشد
می دانیم وقت تنگ است
باید عادت کنیم به کم کم ندیدن
آدم های سنگین برنامه ریزی شده...
- اندوه بزرگی ست چه باشی چه نباشی -
معلم بنویس پای تخته ات
رفیق ترین رفیقان خواهند
رفت،
خط کش و معیار آنها خودشان هستند و
هر چه فکر و قضاوت می کنند
- که دست بر قضا همیشه ما اشتباه برداشت می کنیم-
یاد گرفته ایم، حالا که وقتمان را نباید
مانند آب معدنی در جوب بریزیم و هدر بدهیم
بقیه حتی اگر دل شان
برای ما تنگ هم شده بود، محل [...] نگذاریم
به ما چه مربوط که حالشان خراب است
و منتظر ما هستند
معلم کیف بین ما را بردار که تقلب دیگر ممکن نیست
او میز و کلاس را ترک کرده است
چند روزی غایب شده که تنبیه کند
بچه های کلاس خالی را
آقا اجازه در جعبه ابزار مدرسه
سیم چین سیم خاردار هست؟
بچه ها او را پیدا کرده اند
پشت شمشاد ها
گوشه ی مدرسه کنار درختان بی سر کاج
اتاقکی ساخته از جنس قضاوت های زودهنگام
بچه ها دیده اند
پیله ای دور خودش کشیده از
سیم خاردارهای زنگ زده گذشته ی مه آلودش
معلم
آیا می شود اوی سنگین سیم پیچی شده را
روزی کنار بچه های کلاس دید؟
+ امشب شبی دیگر برای من بود
قرار هر ساله خودم با او - سیم پیچ سنگین برنامه ریزی شده - و بچه های دیگر کلاس
کسی یادش نبود انگار
چهار روز از آخرین ماه - اسفند - سال گذشته است
قراری که رفت تا سال دیگر
تولدت مبارک محمد امین :'(